پاتریاخها و انبیا

62/72

۶۳ - “داود و جلیات”

این بخش براساس کتاب اول سموئیل 16: 14-23؛ 17 نوشته شده است. PA 597.1

هنگامی که شاؤل پادشاه دریافت خداوند او را برکنار نموده است، و نیز هنگامی که کلام ملامت‌کننده پیامبر را شنید که او را مورد خطاب قرار داده است، وجودش مالامال از تمرد و نومیدی شد، این ندامت حقیقی نبود که سر مغرور پادشاه را خم کرده بود. وی ادراک دقیقی از ویژگی کریه گناه خود نداشت، در نتیجه اقدامی برای اصلاح روش زندگی خود به عمل نیاورد، بلکه به جای آن درباره آنچه او بی‌عدالتی خداوند در محروم ساختن وی از تاج و تخت اسرائیل می‌دانست، و نیز گرفتن سلطنت موروثی از اولادش، در خود به فکر فرو رفت. تمام فکرش را نابودی حتمی‌ای فراگرفته بود به سراغ خانواده‌اش می‌آمد. می‌اندیشید که شجاعتی که وی در برخورد با دشمنان به خرج داده، باید گناه نافرمانی او را جبران نماید. او توبیخ خداوند را با فروتنی نپذیرفت؛ بلکه روحیه متکبرش نومید گشت، تا زمانی که دیگر در شرف از دست دادن عقلش رسید. مشاورینش به او پیشنهاد نمودند به دنبال نوازنده‌ای چیره‌دست برآید، با این امید که نوای آرامش‌بخش‌سازی دلنشین بتواند روح درمانده‌اش را آرام کند. با مشیت خداوند، داود به عنوان یک نوازنده چیره‌دست چنگ، به حضور شاه آورده شد. زخمه‌های ملهم از آسمان و ترنم والای سازش کارگر گردیدند. خودخوری‌های مالیخولیایی که همچون ابرهای تیره‌ای بر روان شاؤل سایه افکنده بودند، به طور کامل محو شدند. PA 597.2

هنگامی که اجراهایش در دربار شاؤل ضروری نبودند، داود به نزد گله‌هایش در تپه‌ها بازمی‌گشت و زندگی و وظایف ساده خود را از سر می‌گرفت. هر زمان که حضور وی لازم بود، برای خدمت به شاه فراخوانده می‌شد تا افکار شاه درمانده را آرامش بخشد، یعنی تا زمانی که از روح شریر خلاصی یابد. اگرچه شاؤل از خدمت داود و موسیقی‌اش اظهار رضایت می‌نمود، لیکن شبان جوان با آرامش و شادی از خانه شاه به مزارع و تپه‌ها و چراگاه‌هایش بازمی‌گشت. PA 597.3

داود هم با محبت خدا و هم با محبت انسان رشد می‌نمود. به او آموزشی منطبق بر روش خداوند بود، داده شده بوده و اکنون بیش از هر زمان دیگری قلبش را کاملاً آماده اجرای اراده و خواست خداوند کرده بود. اکنون به موضوعات جدیدی می‌اندیشید. او دیگر به دربار شاه وارد شده بود و با مسئولیت‌های سلطنت آشنا می‌شد. وسوسه‌هایی که روح شاؤل را مضطرب ساخته بودند، و نیز برخی معماهای اعمال و رفتار نخستین شاه اسرائیل را کشف کرده بود. دیده بود که شکوه سلطنت در سایه ابری از غم قرار دارد، و می‌دانست خانواده شاؤل در زندگی خصوصی خود، از شادی هیچ بهره‌ای نبرده‌اند. تمام این امور کمک کردند تا افکار مغشوش به ذهن او که به نام شاه اسرائیل مسح شده بود هجوم آورند. اما هنگامی که در تفکرات عمیق خود فرو می‌رفت و مورد هجوم افکار و نگرانی‌هایش واقع می‌گردید، دست به چنگش می‌برد و آنچنان می‌نواخت که روحش را به جانب نگارنده همه خوبی‌ها بالا می‌برد. بدین گونه بود که ابرهای تیره‌ای که به نظر می‌آمد بر افق آینده‌اش سایه انداخته‌اند، محو می‌شدند. PA 598.1

خداوند در حال آموزش اعتماد به داود بود. همانگونه که موسی برای کارش آموزش دید، خداوند مشغول شایسته ساختن پسر یسنا در هیئت راهنمای قوم برگزیده‌اش بود. داود به هنگام مراقبت از گله‌هایش، به حس قدردانی‌ای می‌رسید که شبان بزرگ در نگهداری از گوسفندانش به خرج می‌داد. تپه‌های دورافتاده و دره‌های وحشی محلی که داود و گله‌هایش در آن پرسه می‌زدند، مکانی بود که حیوانات درنده و شکارچی بدان سو می‌کشید. هر از چندی شیری از بیشه‌های اردن، یا خرسی از کنامش، در بین تپه‌ها، با گرسنگی و درندگی پیش می‌آمدند تا به گله‌هایش حمله برند. بر طبق رسم زمانه، داود تنها مسلح به قلاب سنگ و عصای چوپانی‌اش بود؛ با این حال پیش از این بارها قدرت و شجاعتش را در حفاظت از مسئولیتش به اثبات رسانده بود. بعدها، این برخوردها اینگونه توصيف شدند.” که شير و خرسی آمده، بره‌ای از گله ربودند. و من آن را تعاقب نموده، کشتم و از دهانش رهانیدم و چون به طرف من بلند شد، ریش او را گرفته، او را زدم و کشتم.” (اول سموئیل ۳۴:۱۷، ۳۵). تجربیات حاصل از این حوادت دلیری داود را در او پرورش دادند. PA 598.2

حتی پیش از آنکه برای مقام شاؤل مسح گردد، اعمال متهورانه خود را تشخیص داده بود. افسری که او را به نزد شاه معرفی کرده بود، اعلام نمود: “صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصیح زبان و شخصی نیکو صورت است”. و آنگاه افزود: “و خداوند با وی می‌باشد.” PA 598.3

هنگامی که اسرائیلی‌ها بر علیه فلسطینیان اعلام جنگ کردند، سه پسر یسا به شاؤل ملحق شدند؛ لیکن داود در خانه ماند. اما پس از اندک زمانی به دیدن اردوگاه شاؤل رفت. به امر پدرش می‌بایست پیغام و هدیه‌ای برای برادران بزرگترش ببرد، و مطلع گردد آیا آنان هنوز سالم و تندرست هستند، یا نه. اما یسا نمی‌دانست که ماموریت والاتری برعهده شبان جوان گذاشته شده است. ارتش‌های اسرائیلی در خطر بودند، و داود تحت رهنمود فرشته‌ای قرار داشت تا قومش را نجات بخشد. PA 599.1

هنگامی که داود به ارتش نزدیک گشت، صدای آشوب و بلوا را شنید، گویی درگیری در شرف تکوین بود. “لشکر به میدان بیرون رفته، برای جنگ نعره می‌زدند.” اسرائیل و فلسطینیان در برابر هم شروع به صف‌آرایی کردند، سپاه در برابر سپاه. داود به سوی سپاه دوید و نام برادرانش را فریاد زد. زمانی که با آنان سخن می‌گفت، جلیات که قهرمان فلسطینی‌ها بود، بالحنی توهین‌آمیز اسرائیل را به مبارزه طلبید و آنان را به چالش کشید تا مردی را از صفوفشان برای نبرد تن به تن با او آماده نمایند. باز هم رجزخوانی‌های خود را تکرار کرد، و داود که دید ترس به جان اسرائیل افتاده است، و دریافت مبارزه‌طلبی آن فلسطینی،آنان را روزبه‌روز مورد تحقیر و توهین قرار داده، بی‌آنکه پهلوانی داشته باشند تاآن صدای لافزن راخاموش گرداند. آتش غیرت دراوزبانه کشید تا ازجلال خدای زنده و قوم او حفاظت نماید. PA 599.2

ارتش‌های اسرائیل افسرده و پژمرده بودند. شجاعتشان بی‌نتیجه مانده بود. همه به هم می‌گفتند: “آیا این مرد را که برآمده، دیدید؟ یقیناً برای ننگ آوردن اسرائیل برمی‌آید. “داود با خشم و خجالت‌زدگی بانگ برآورد: “این فلسطینی نامختون کیست؟ که لشکرهای خدای زنده را به ننگ آورد؟” PA 599.3

هنگامی که الیآب بزرگترین برادر داود، این سخنان را شنید، به خوبی احساساتی را که روح مرد جوان را به غلیان آورده بود شناخت. حتی به عنوان یک چوپان هم داود سخنانی را بر زبان آورده بود که از شجاعت، شهامت و قدرت کم‌سابقه‌ای برخوردار بودند. آن دیدار مرموز سموئیل در خانه پدریشان، و نیز عزیمت بی‌سروصدای داود، شک‌هایی را نسبت به هدف اصلی دیدار او در افکار برادرانش بیدار ساخت. هنگامی که دیدند. داود بیش از آنان مفتخر گشته، آتش حسادت در آنان زبانه کشید، در نتیجه به او به واسطه لطف برادرانه و اتحاد، حرمت و محبت نمی‌کردند. صرفاً به چشم یک چوپان کم‌سن و سال به او می‌نگریستند، و اکنون رجزخوانی‌اش در نظر الیآب همچون سرزنشی برای بزدلی خودش محسوب می‌گردید زیرا هیچ تلاشی برای خاموش کردن بانگ آن غول فلسطینی نکرده بود. برادر بزرگتر با عصبانیت فریاد زد: “برای چه اینجا آمدی و آن گله قلیل را در بیابان نزد که گذاشتی؟ من تکبر و شرارت دل تو را می‌دانم زیرا برای دیدن جنگ آمده‌ای” پاسخ داود محترمانه اما مصمم بود، “الان چه کردم؟ آیا سببی نیست؟” PA 599.4

سخنان داود را به اطلاع شاؤل، کسی که پیش از آن جوان مسح گردیده بود، رساندند. شاؤل با شگفتی سخنان چوپان را شنید. گفت: ” دل کسی به سبب او نیفتد، بنده‌ات می‌رود و با این فلسطینی جنگ می‌کند.” شاؤل کوشید داود را از منظور خود منصرف نماید، لیکن مقرر نبود که مرد جوان تحت تأثیر قرار گیرد. به سادگی و فروتنی پاسخی داد که مرتبط با تجربیاتش در مراقبت از گله‌های پدرش بود. گفت. “خداوندی که مرا از جنگ شیر و خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی خواهد رهانید. و شاؤل به داود گفت برو و خداوند با تو باد.” چهل روز بود که سپاه اسرائیل در مقابل رجزخوانی‌های متکبرانه غول فلسطینی می‌لرزیدند. وقتی به هیکل غول‌آسایش می‌نگریستند که بلندی قامتش شش ذراع و یک وجب بود، دلشان فرو می‌ریخت. کلاه‌خودی از جنس برنج بر سر داشت، زرهی به وزن پنج هزار مثقال برنج بر تن، و بر ساق‌هایش ساق‌بندهای برنجین بسته بود. زره‌اش از فلس‌های برنجی بافته شده در هم ساخته شده بود، که همجچن پوست ماهی می‌نمود. و بافتی آنچنان درهم‌تنیده داشت که هیچ تیر و پیکانی امکان نفوذ به آن را نمی‌یافت. نیزه یا زوبینی که آن نیز از جنس برنج بود بر پشتش حمل می‌نمود. “و چوب نیزه‌اش مثل نورد جولاهگان و سرنیزه‌اش ششصد مثقال آهن بود، و سپردارش پیش او می‌رفت.” PA 600.1

هر صبح و شام جلیات در برابر ارتش اسرائیل می‌ایستاد و با صدایی بلند فریاد برمی‌آورد: “چرا بیرون آمده صف‌آرایی نمودید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما بندگان شاؤل ؟ برای خود شخصی برگزینید تا نزد من درآید. اگر او بتواند با من جنگ کرده، مرا بکشد، ما بندگان شما خواهیم شد، و اگر من بر او غالب آمده، او را بکشم شما بندگان ما شده، ما را بندگی خواهید نمود.” و فلسطینی گفت: “من امروز فوج‌های اسرائیل را به ننگ می‌آورم. شخصی به من بدهید تا با هم جنگ نماییم.” PA 600.2

گرچه شاؤل به داود اجازه نبرد با جلیات را داد، اما برای پیروزی داود در این اقدام شجاعانه امید بسیار کمی در دل داشت. فرمان داده شد که زره خود پادشاه را بر تن مرد جوان نمایند. کلاهخود برنجی سنگینی بر سرش گذاشته شد، و زره بر تنش بسته- شمشیر سلطنتی و نیز به برش قرار گرفت. با این تجهیزات پا در راه انجام مأموریتش نهاد، اما به زودی به همان جای نخست بازگشت. اولین فکری که به ذهن ناظران نگران خطور کرد این بود که داود نخواسته است جان خود را با هم‌آوردی در چنین نبرد نابرابری به خطر اندازد. اما چنین اندیشه‌ای از مغز مرد جوان نگذشته بود. وقتی به جانب شاؤل بازگشت تمنا کرد که زره سنگین را از تن به درآورد و گفت: “با اینها نمی‌توانم رفت چون که نیازموده‌ام” زره پادشاه را از تن درآورد، و تنها چوب دستی‌اش، انبان شبانی و فلاخنش را در دست گرفت. پنج سنگ صیقلی را از نهر برداشت و در انبانش گذارد و فلاخن به دست به فلسطینی نزدیک‌تر گردید. غول جسورانه پا پیش نهاد، با این انتظار که زورآورترین جنگاور اسرائیلی را پیش روی خود ببیند. سلاحدار وی از پیش او می‌دوید و آنچنان به نظر می‌رسید که هیچ چیزی نمی‌تواند در مقابلش ایستادگی نماید. همین که به داود نزدیک‌تر گردید، چیزی جز جوانکی ندید که او را به واسطه جوانی‌اش پسرک خطاب نمود. سرخی سیمایی داود نشان از سلامت داشت و اندام متناسبش که در زیر زره حفاظت نشده بود، به سود او نشان داده می‌شده با این احوال بین ظاهر جوان او و تناسبات عظیم‌الجثه مرد فلسطینی، تفاوت از زمین تا آسمان بود. PA 601.1

جلیات از شگفتی و خشم به خود پیچید. فریاد برآورد. “آیا من سگ هستم که با چوب دستی نزد من می‌آیی” سپس هر چه نفرین از جانب تمام خدایانی که می‌شناخت نثار داود کرد. با تمسخر بانگ زد: “نزد من بیا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.” PA 601.2

داود خود را در برابر پهلوان فلسطینیان تضعیف نکرد. قدم به جلو گذاشت. و به هم‌آوردش خطاب نمود: “تو با شمشیر و نیزه و مزراق نزد من می‌آیی، اما من به اسم یهوه صبایوت، خدای لشکرهای اسرائیلی که او را به ننگ آورده‌ای نزد تو می‌آیم و خداوند امروز تو را به دست من تسلیم خواهد کرد و تو را زده، سر تو را از تنت جدا خواهد کرد، و لاشه‌های لشکر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمین خواهیم داد تا تمامی زمین بدانند که در اسرائیل خدایی هست، و تمامی این جماعت خواهند دانست که خداوند به شمشیر و نیزه خلاصی نمی‌دهد زیرا که جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.” PA 601.3

زنگ بی‌ترسی در لحن او طنین داشت و نگاهی پیروز و شادمان در سیمای موزونش موج می‌زد. این سخنان او با صوتی واضح و آهنگین در هوا طنین‌افکن شدند و به روشنی به گوش هزاران سپاهی آماده نبرد رسیدند. خشم جلیات به حد انفجار رسید. با غیظ کلاهخودش را که از پیشانی‌اش محافظت می‌کرد، از سر برداشت و به جلو شتافت تا از رقیبش انتقام کشد. پسر یسا خود را برای روبرویی با دشمنش آماده می‌کرد.” و چون فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به مقابله داود نزدیک شد، داود شتافته به مقابله فلسطینی به سوی لشکر دوید. و داود دست خود را به کیسه‌اش برد و سنگی پیشانی او فرو رفت که بر روی خود به زمین افتاد.” PA 602.1

تعجب در میان صفوف هر دو ارتش موج می‌زد. آنان اطمینان داشتند که داود هلاک خواهد گردید؛ ولی وقتی سنگ، زوزه‌کشان در هوا به پرواز درآمد و مستقیم به هدف اصابت نمود، دیدند که جنگاور نیرومند در جای خود لرزید، بر دستانش افتاد، گویی دچار کوری ناگهانی شده است. غول چرخید و تلوتلو خورد و همچون درخت بلوطی که قطعش کرده باشند، بر زمین افتاد. داود لحظه‌ای درنگ نکرد. بر روی هیکل فلسطینی بر خاک افتاده جهید و با دو دست شمشیر سنگین جلیات را بلند کرد. تا لحظه‌ای پیش، غول می‌بالید که با آن سر از بدن وی جدا خواهد کرد و بدنش را به مرغان و درندگان زمین خواهد داد، ولی اکنون سر مرد لاف‌زن از روی بدنش غلطید، و با این کار غریو شادی از اردوی اسرائیل برخاست. PA 602.2

وحشت بر جان فلسطینی‌ها تازیانه زد، و متعاقب آن منتج به عقب‌نشینی ناگهانی آنان گردید. با تعقیب دشمنانشان که در حال فرار بودند، فریاد ظفرمندانه یهودیان در بین قلل کوه‌ها پژواک یافت. فلسطینیان را تا جت و عقرون تعاقب نمودند و مجروحان فلسطینیان به راه شعریم تا به جت و عقرون افتادند. و بنی اسرائیل از تعاقب نمودن فلسطینیان برگشتند و اردوی ایشان را غارت نمودند. و داود سر فلسطینی را گرفته، به اورشلیم آورد اما اسلحه او را در خیمه خود گذاشت. PA 602.3